مصاحبه با مجله جزیره دانش

گفت و گو با عباس سیاحی، رویتان را به سوی معلم، کنید:

سیدعباس سیاحی، در سال ۱۳۱۱ در اردستان، از توابع استان اصفهان، به دنیا آمد. بیشتر او را به خاطر کتاب فارسی اول دبستان می‌شناسند؛ کتابی که همه‌ی ایرانیان سوادآموزی را با آن آغاز کردند. برخی نیز در سینما با چهره او آشنا شدند؛ در نقش خودش، معلم دبستان، معلم عشایری، در فیلم گبه‌ی محسن مخملباف که پای تخته نگاه به نگاه بچه‌ها و دوربین در زیر مدرسه‌ی چادری، کلمه‌ها را بخش می‌کرد و صدا می‌کشید

زندگی‌نامه‌ی سیدعباس سیاحی از زبان خودش

در روزهای آخر اسفندماه، پنج روز مانده به عیدنوروز، همان ایامی که می‌گویند زمین نفس می‌کشد، در سال 1311 در اردستان به دنیا آمدم؛ در یک اتاق کاه‌گلی در محله‌ای از اردستان که دورافتاده و شبیه ده بود و یک قنات دو طبقه داشت. در یک خانواده فقیر که در عین حال، از اولاد حکیم‌الملک معروف بودند.

پدرم سید سینا مردی بی‌سواد، اما با معلومات بود که کمتر حدیثی بود که نداند و برای ما نگوید و مادرم، حاجیه خانم فاطمه سراجیان اردستانی، زنی متدین و متکی به خود و شجاع بود که هنوز سایه‌اش را بر سر داریم. مادربزرگ مادری‌ام از ایل عامری اردستان است که در 90 سالگی، در کمال استواری تنها در خانه‌ای در تهران زندگی می‌کند. او نخستین معلم من در رنگرزی بود؛ کاری که پیشه‌ی من در روزگار بازنشستگی است.

دوران کودکی را در یک زندگی فقیرانه و روستایی گذراندم. در آن زمان اردستان یک مدرسه داشت. دبستان و دبیرستان سینا که دبستانش در سال 1314 تأسیس شد. جالب است بدانید که این معلم و مؤلف کلاس اولی، خودش کلاس اول را نخوانده است!! در ده سالگی به مدرسه رفتم و چون سنم اقتضا نمی‌کرد، در کلاس دوم نشستم و خودم را به هر مشقتی بود، کشاندم و به کلاس رساندم. البته زحمت و همراهی معلم هم کارساز بود. مدرسه‌ی ما آن زمان، تعدادی معلم خوب داشت که همه گمنام مردند. اما یادشان و نام نیکشان در دل بچه‌های اردستان باقی ماند.

از کلاس سوم دبستان به بعد، تابستان‌ها به تهران می‌آمدم و میوه فروشی می‌کردم و خرج تحصیل را درمی‌آوردم و آغاز پاییز به اردستان برمی‌‌گشتم و به درس خواندن ادامه می‌دادم. به همین ترتیب، تا کلاس نهم و در واقع سیکل اول دبیرستان را در اردستان درس خواندم بعد به تهران آمدم و وارد دانشسرای مقدماتی شدم.

در سال 1332 از دانشسرای مقدماتی فارغ‌التحصیل شدم و کارم را از روستاهای درکه آغاز کردم و در سال 1334 با شوق ادامه‌ی تحصیل در دانشگاه دیپلم ادبی گرفتم و همان سال وارد دانشکده‌ی معقول و منقول شدم. بیش از یک سال آن جا درس نخواندم؛ اما از محضر استادان بزرگی چون دکتر زرین‌کوب حاصل بزرگی به دست آوردم.

با آشنایی با دکتر حمیدی بود که بیشتر شیفته‌ی معلمی و درس روان‌شناسی شدم که دکتر هوشیار درس می‌داد. با وجود این، در حال و هوای معلمی، معقول و منقول را رها کردم و در سال 1337 با تشکیل نخستین دوره‌ی رشته آموزش ابتدایی وارد دانشسرای عالی شدم و از آن جا لیسانس گرفتم و معلم کلاس اول و معلم معلم‌های کلاس اولی شدم. انگار به تلافی این که کلاس اول را نخوانده بودم،‌ کلاس اولی شدم. از بچه‌‌‌هایش گرفته تا معلمش و کتابش و خواندنی‌هایش و صداکشیدن و خط زمینه‌ای برای تخته سیاهش و …

به هر طرف که کاری و هر جبهه‌ای که برای تلاش و سوادآموزی بود، کشیده شدم. در برنامه‌ی تربیت سپاه دانش و مبارزه با بی‌سوادی به همه جای ایران سفر کردم. فعالیت در سپاه دانش و بعد از مبارزه با بی‌سوادی به اندازه‌ای همه جانبه و گسترده بود که مجبور شدم در سال 1352، در بیست و یکمین سال خدمت بازنشسته شدم، کارهای اصلی و تربیت معلم را بعد از بازنشستگی کردم.

در مرکز آموزش روستایی گرمسار و قائنات و آموزش روستایی شهرکرد و همین طور در جیرفت معلم تربیت کردم و هنوز شاگردهایم بهترین معلم‌ها هستند. به تمام معلمانی که در پیکار با بی‌سوادی کلاس داشتند، در روستاها آموختیم که یک کتاب با نام “ده‌نامه” با دانش‌آموزان خود بنویسند. کتابی درباره روستا و محله خود و این کتاب‌ها، که میراث فرهنگی این سرزمین است، هنوز باید در کتابخانه‌ها موجود باشد. و اگر بگویم ده هزار جلد کتاب به این شکل نوشته شد، باورتان نمی‌شود.

سخن آخر این که ایام کار و خدمت من به دو فصل خیلی مجزا تفکیک شده است و این تفکیک حتی در زندگی خصوصی و خانوادگی‌ام نیز نمودار شد. فصل اول زندگی من حدود سی سال معلمی بود تا این که از آغاز انقلاب و سال 1358، به کلی از کار معلمی کنار گرفتم و خانواده‌ام نیز در پی مخالفت من برای اقامت در کشورهای خارجی، به تنهایی راه ینگه دنیا را پیش گرفتند و رفتند.

آن وقت فصل دوم زندگی من شروع شد. از دوران کودکی، نقش رنگرزی و علاقه‌ای و گوشه‌ای چشمی به این کار را از مادربزرگ در خاطر دل داشتم. پس از فراغ کار کلاس اول پاتیل‌های رنگ، سبز و سرخ و عنابی را علم کردم و شدم رنگرز نخ قالی و قسمتی شد و این نقش و نگار نخ و گلیم و فرش و گبه باز هم در مدرسه چادری عشایر در فیلم گبه ماندگار شد و می‌دانید که در آن فیلم هم من یک معلم پیرمرد کلاس اولی بودم.

امروز در کنار خانم “ فاطمه خلیلی”، همسر فرهنگی‌ام و دختر و پسری خوب، فصل سوم زندگی را پایه‌ریزی می‌کنم. کاشت گیاهان رنگرزی در ولایت اردستان و این تکاپو و تلاش من چیزی نیست جز روحیه‌ی یک معلم کلاس اولی که به نظر من مغز، اندیشه و قلب تپنده‌ی پیکر جامعه، آن‌جاست، اگر کار در آن جا اصولی و درست باشد، بقیه راه هم، درست می‌شود، آن جا سرشار از شوق و شور زندگی است و تمام سرمایه‌ من در هر گاه زندگی از آن جاست.

اگر بپرسید من برای آموزش ابتدایی چه کار کردم، می‌گویم کاری را که من برای آموزش ابتدایی کردم، جمع‌آوری کار و زحمت‌های دیگر پیشکسوت‌ها و تدوین آن در کتاب کلاس اول است. از سال 1344 خط زمینه را به کتاب درسی وارد کردیم.

خط زمینه چیست؟ خط نوشتاری نشانه قراردادی صداست. ما، در فارسی 28 حرف داریم و 28 شکل هم لازم داریم. در همان آغاز راه سوادآموزی و صوت‌آموزی باید به جایی برسیم که شاگرد “دیوار” را بگوید دی- وار ، دی- و ا – ر و صوت‌ها را تشخیص بدهد. مرحله بعد این است که به او بیاموزیم شکل این صدا چیست و آن را چه‌طور بنویسیم. پس یک خط به نام خط زمینه می‌گذاریم که یک بالا و یک پایین دارد. حالا اگر خواستیم بنویسیم “خ”، می‌گوییم اگر آخر کلمه نباشد، خ غیر آخر است و اگر آخر بیاید، خ آخر است و طرز نوشتنش این است که هر چه دنباله‌اش روی خط زمینه کشیده شود، حرف بعدی به آن می‌چسبد و هر چه روی خط زمینه کشیده نشده باشد، حرف بعدی به آن نمی‌چسبد.